پداگوژی ستمدیدگان

Featured image
پائولو فریره کتاب «پداگوژی ستمدیدگان» را حدود ۵۰ سال پیش در مورد آموزش نوشت. به گفته او، آموزشی که از آن انتظار می‌رود انسان‌ها را بیدار و به حقوق خود آشنا کند، زمانی که توسط گروه و طبقه خاصی تعیین و به مردم دیکته شود، می‌تواند تبدیل به وسیله‌ای برای سرکوب و مطیع‌ساختن جامعه گردد. پائولو فریره سعی کرده در چهار فصل این کتاب به این مساله بپردازد و طرحی نو بسازد. او کتاب را با شرح تضاد بین ستمگران و ستمدیدگان آغاز می‌کند و با برشمردن ستمی که در این ساختار وجود دارد، بنانهادن بنیاد سیستم آموزشی جدیدی را حیاتی می‌داند. سیستم آموزشی‌ای که رهایی و آزادی، پایه و اساس آن را تشکیل می‌دهد. البته نه رهایی ستمدیدگان به تنهایی، بلکه رهایی ستمدیدگان و ستمگران هر دو از ساختار موجود. در این راستا، او به شرح سیستم آموزشی رایجی می‌پردازد که از آن به‌عنوان آموزش «بانکی» یاد می‌کند. آموزشی یک‌سویه که در آن، معلم و دانش‌آموز در مقابل هم قرار دارند؛ معلم امانت‌گذار است و دانش‌آموز امانت‌گیرنده. آموزشی که در آن به تفکر نقادانه اجازه رشد داده نمی‌شود. فریره، در مقابل این شیوه آموزش، آموزش «مساله‌طرح‌کن» را مطرح می‌کند که در آن با ایجاد یک رابطه «گفت‌وشنود» بین معلم و دانش‌آموز، هر دو هم‌زمان هم آموزش‌دهنده خواهند بود و هم آموزش‌گیرنده. گفت‌وشنودی که خود از دو عنصر «اندیشه» و «عمل» تشکیل شده و بنای آن بر «عشق»، «فروتنی» و «ایمان» بنا شده است. گفت‌وشنودی که رابطه بالا-پایین معلم-دانش‌آموزی را با یک رابطه برابر و افقی جایگزین خواهد کرد و نتیجه آن اعتماد متقابل بین شرکت‌کنندگان در گفت‌وشنود و رشد همزمان هر دو خواهد بود.

فصل اول
پائولو فریره در فصل اول کتاب سعی کرده تضاد بین ستمگران و ستمدیدگان را شرح دهد تا بدین ترتیب اهمیت وجود پداگوژی‌ای برای ستمدیدگان را روشن کند. این فصل کتاب، صحبت خود را با پرداختن به مساله «مردمی‌سازی» (‫‪humanization‬‬) شروع می‌کند و اینکه این مفهوم همواره به شیوه‌های مختلف از سمت ستمگران نفی گردیده. در مقابل، اما شاهد تلاش ستمدیدگان برای دستیابی به انسانیت از دست رفته‌شان هم بوده‌ایم. ولی در بسیاری موارد دیده‌ایم که ستمدیدگان در تلاش برای دوباره به دست آوردن انسانیت خود، به ستمگری برای ستمگران پیشین خود تبدیل شده‌اند. حال این سرکوب و نفی آن، این سوال را در ذهن به وجود می‌آورد که آیا اصلا «مردمی‌سازی» مساله‌‌ای امکان‌پذیر و بادوام است؟ پائولو فریره در پاسخ می‌گوید که تنها راه دستیابی به آن، آزاد کردن ستمدیدگان و ستمگران، هر دو، می‌باشد که وظیفه ایجاد آن بر دوش ستمدیدگان است.
در تاریخ بسیار دیده‌ایم که در جریان مبارزات، ستمدیدگان به جای تلاش برای آزادی خود، به سوی ستمگری یا خرده‌ستمگری می‌گرایند. این امر بدان دلیل است که ساختار فکری ستمدیدگان در فضایی مملو از تضاد و ستم شکل گرفته و رشد پیدا کرده است. به عبارتی آنها به واسطه غرق بودن در واقعیت ستم، تصوری که از خودشان به عنوان انسان‌های ستمدیده دارند، آسیب پذیرفته است. آرمان آنها انسان بودن است، ولی فضای رشد آنها، انسان بودن را معادل ستمگر بودن کرده است. اما ستمدیدگان که تصویر ستمگر را به باطن خود سپرده و رهنمودهای او را پذیرفته‌اند، لبریز از «ترس از آزادی» هستند، چرا که آزادی، آنها را ملزم به بیرون راندن این تصویر و قرار دادن استقلال و مسئولیت به جای آن می‌کند. دوگانگی بین تلاش برای رسیدن به آزادی و ترس از آزادی، عذاب‌آور است. ستمدیدگان می‌دانند که با نداشتن آزادی به داشتن وجود اصیل موفق نخواهند شد، و از طرفی دیگر از آزادی می‌ترسند. این معمای دوپهلو و غم‌انگیز ستمدیدگان است که باید در آموزش آنها مورد توجه قرار گیرد.
خودکم‌بینی، مساله دیگر ستمدیدگان است. آنها آنقدر از سمت ستمگران پایین شمرده شده‌اند، که عاقبت به بی‌لیاقتی خودشان باور پیدا کرده‌اند. آنها خود را نادان می‌خوانند و باور دارند که «استاد» تنها کسی است که دانش دارد و باید به او گوش دهند. تا زمانی که ستمدیدگان در کار خود ابهام دارند، میلی به مقاومت از خود نشان نمی‌دهند. به عبارتی، تنها زمانی آنها به خود اعتقاد پیدا می‌کنند که ستمگر را بیرون از خود بیابند و برای آزادی خود تلاش کنند. پس می‌توان گفت که قدم اول برای دست یافتن به وجودی اصیل، آزادی از وضعیت فعلی می‌باشد. اما ستمدیدگان چگونه می‌توانند در گستردن تربیت آزادی‌بخش خود سهیم شوند؟ پاسخ فریره این است که ستمدیدگان تنها زمانی می‌توانند به زاییده‌شدن تربیت آزادی‌بخش خود یاری کنند که کشف کنند که «میزبان» ستمگران بوده‌اند و باید تناقض ستمگر-ستمدیده را به وسیله «مردمی‌شدن» همه آدمیان از میان بردارند. این کار فقط به وسیله «اندیشیدن» و «عمل» به آن تحقق‌پذیر است. ستمدیدگان باید نقادانه با واقعیت برخورد کنند، و در همان زمان آن واقعیت را مجسم کنند و مورد عمل قرار دهند. درک خشک و خالی از واقعیت و بی‌انجام مداخله عملی، منجر به تحول آن واقعیت نخواهد شد.

فصل دوم
در فصل دو کتاب، فریره به دو شکل مختلف از آموزش، یعنی آموزش «بانکی» (به‌عنوان ابزار ستم) و آموزش «مسئله‌طرح‌کن» (به‌عنوان ابزاری برای رهایی) می‌پردازند. برای طرح مساله، ابتدا به تضاد «معلم-دانش‌آموز» اشاره می‌کند. او معتقد است که اگر در یک رابطه معلم-دانش‌آموزی، معلم، نقال و دانش‌آموز، شنونده باشد، محتوای تعلیم، بی‌جان می‌شود. در این حالت، وظیفه معلم، انباشتن دانش‌آموزان از محتویات نقل‌های خود است و به همین نسبت دانش‌آموزان تبدیل به مخزن‌هایی می‌شوند که باید به وسیله معلم پر شوند. این مفهوم «بانکی» آموزش است که در آن میدان عمل دانش‌آموزان منحصر به دریافت نقل‌ها و ذخیره کردن آنها می‌شود. در مفهوم بانکی آموزش، معلم به حکم ضرورت، در نقطه مقابل دانش‌آموزان قرار دارد که با مطلق انگاشتن نادانی آنها وجود خود را توجیه می‌کند و دانش‌آموزان جهل خود را توجیه‌کننده علت وجودی معلم می‌دانند. فریره معتقد است که برای اینکه آموزش «آزادی‌بخش» باشد، باید در قدم اول، این تضاد معلم-شاگردی از میان برداشته شود، به‌طوریکه هر معلم و دانش‌آموز در آن واحد هم آموزش‌دهنده باشند و هم آموزش‌گیرنده.
در بینش آموزش بانکی، آدمی موجودی آگاه نیست، بلکه مالک آگاهی است، مغزی‌ست خالی که به شکلی منفعل، آماده دریافت امانت‌هایی از واقعیت جهان خارج است. دروس شفاهی، تکالیف برای قرائت، فاصله بین آموزنده و آن‌چه می‌آموزد، ملاک‌های ارتقای همه چیز در این روش حاضر و آماده به از بین بردن نیاز به تفکر است. اما زندگی آدمی به وسیله ارتباط است که معنی پیدا می‌کند. اصالت اندیشه معلم فقط به سبب اصالت اندیشه شاگردان اعتبار می‌یابد. معلم نه می‌تواند به جای دانش‌آموزان خود فکر کند، و نه می‌تواند فکر خود را بر آنان تحمیل نماید. کسانی که به آموزش آزادی‌بخش متعهد هستند باید آموزشی بانکی را رها کنند و به جای آن با طرح مسائل، آدمیان را در رابطه با دنیای‌شان قرار دهند.
آموزش آزادی‌بخش یا آموزش «مساله‌طرح‌کن»، آموزشی‌ست که از نه از انتقال اطاعات، بلکه از عمل شناسایی‌ به دست می‌آید. آموزشی که در آن شیء مورد شناسایی، میانجی بین عاملان شناسایی (معلمان از یک سو و دانش‌آموزان از سوی دیگر) می‌گردد. اجرای تربیت مساله‌طرح‌کن، با ایجاد روابط «گفت‌وشنودی» و رفع تضاد معلم-دانش‌آموزی که در تربیت آموزش بانکی است مهیا می‌شود. به وسیله گفت‌وشنود، دیگر معلم، کسی نیست که فقط تعلیم می‌دهد بلکه کسی است که خود نیز در گفت‌وشنود با دانش‌آموزان تعلیم می‌بیند و دانش‌آموزان به نوبه خود در حالیکه تعلیم می‌گیرند تعلیم می‌دهند.
در مقایسه دو شیوه آموزش بانکی و آموزش مساله‌طرح‌کن می‌توان گفت که در آموزش بانکی، عمل آموزگار به دو مرحله جدا از هم تقسیم می‌شود: در مرحله نخست، معلم درس‌ها را برای گفتن سر کلاس آماده می‌کند، و در مرحله دوم درباره آن شی یا موضوع برای شاگردان توضیح می‌دهد. در این شیوه، آنچه از شاگردان خواسته می‌شود دانستن یا شناختن نیست، بلکه از بر کردن چیزی است که معلم نقل می‌کند و دانش‌آموزان به اجرای هیچ‌گونه عمل ادراکی نیز نمی‌پردازند، زیرا موضوعی که باید درباره آن عمل شود به جای آن که واسطه‌ای جهت برانگیختن اندیشه نقاد در معلم و شاگردان شود به معلم تعلق دارد. در مقابل، در شیوه مسئله‌طرح‌کن، فعالیت معلم و شاگرد دوپاره نمی‌شود: معلم از یک سر شناسنده و از سر دیگر نقال نیست. همیشه شناسنده است، چه زمانی که طرحی را آماده می‌کند و چه وقتی که در گفت‌وشنود با دانش‌آموزان خود شرکت می‌نماید.

فصل سوم
تمرکز پائولو فریره در این فصل بر مفهوم «گفت‌وشنود» و عنصر سازنده آن یعنی «کلمه» است. کلمه که خود از دو بعد «اندیشه» و «عمل» تشکیل شده است که در برهم‌کنشی اساسی قرار دارند، به شکلی که اگر یکی از آنها قربانی شود دیگری نیز بی‌درنگ آسیب می‌بیند. وقتی کلمه‌ای از بعد «عمل» خود محروم می‌شود «اندیشه» نیز خودبه‌خود آسیب می‌بیند و کلمه به لفظ‌گرایی و بانگی بیگانه و بیگانه‌کننده مبدل می‌شود. از سوی دیگر، اگر بدون در نظرگرفتن «اندیشه» منحصرا بر «عمل» تاکید شود، کلمه به «عمل‌گرایی» تغییر ماهیت می‌دهد که گفتگو را ناممکن می‌سازد.
گفت‌وشنود نمی‌تواند بی‌وجود «عشق» ژرفی به جهان و آدمیان به وجود بیاید. هر جا ستمدیده‌ای باشد، عشق تعهدی است نسبت به او و به آزادی او. چون این تعهد عاشقانه است، ذاتا گفت‌وشنودی است. اگر من جهان را دوست نداشته باشم، اگر به زندگی بی‌علاقه باشم، و اگر به آدمیان عشق نورزم، نخواهم توانست در گفت‌وشنود شرکت کنم. گفت‌شنود همچنین نمی‌تواند بی«فروتنی» وجود پیدا کند. اگر دوطرف گفت‌وشنود (یا یکی از آنها) از فروتنی بی‌بهره باشد، گفت‌وشنود از هم خواهد پاشید. چگونه می‌توانم در گفت‌وشنود شرکت کنم اگر همیشه جهل را منعکس سازم، یعنی آن را همیشه در دیگران ببینم و هیچگاه متوجه جهل خود نشوم؟ چگونه می‌توانم به گفت‌وشنود با مردم بپردازم اگر خود را عضو گروه صاحبان حقیقت و معرفت بدانم‌ و دیگران که عضو نیستند را عوام‌الناس بنامم؟ گفت‌وشنود نیز نیاز به یک «ایمان» قوی به آدمی دارد، ایمان به قدرت او به آفریدن و بازآفریدن. گفت‌وشنودی که بنای خود را بر «عشق»، «فروتنی» و «ایمان» بسازد، رابطه‌ای افقی بین گفتگوکنندگان خواهد شد که نتیجه آن اعتماد متقابل بین شرکت‌کنندگان در گفت‌وشنود است.
در نهایت اینکه، گفت‌وشنود حقیقی نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر وقتی که شامل «تفکر نقادانه»‌ باشد، تفکری که واقعیت را به صورت پویندگی و دگرگونی بپذیرد نه به صورت موجودی ایستا. بسیاری از طرح‌های تربیتی و سیاسی به این دلیل شکست خورده‌اند که طرح‌کنندگان، آنها را بر مبنای دید شخصی خود از واقعیت و بدون در نظر گرفتن آدمیانی که ظاهرا این برنامه‌ها برای آنان بوده است طراحی کرده‌اند. اما برای مربی مردمی‌گرا، موضوع عمل، واقعیتی است که باید به وسیله آنها (طرح‌کنندگان) و دیگر آدمیان دگرگون شود. با وجود این، غالبا رهبران انقلابی، محتوای برنامه رو با رویکرد آموزش بانکی و از بالا به پایین طرح‌ریزی می‌کنند. آنان با طرح‌هایی به توده‌های شهری و روستایی نزدیک می‌شوند که ممکن است با بینش خودشان از جهان مطابقت داشته باشد، نه با بینش مردم. آنان از یاد می‌برند که هدف اصلی‌شان پیکار کردن در کنار مردم است برای پس‌گرفتن شرف مردمی که از آنان ربوده شده است، نه برای جلب و جذب مردم به سوی خود.

فصل چهارم
در این فصل، پائولو فریره به بررسی دو عمل متضاد فرهنگی، یعنی عمل «ضدگفت‌وشنودی» (به‌عنوان ابزار سرکوب) و عمل «گفت‌وشنودی» (به‌عنوان ابزار رهایی)، می‌پردازد. گفت‌وشنود با مردم برای هر انقلاب اصیلی ذاتا ضروری است. این همان چیزی است که انقلاب را از کودتای نظامی متمایز می‌سازد و به انقلاب مشروعیت می‌دهد. همان‌طور که پیشتر گفته شد، در آموزش آزادی‌بخش، تلاشی که معلم-دانش‌آموز برای درک یک شیء (مفهوم) می‌کنند، در آن شیء متوقف نمی‌گردد و عمل آنها به نحوی به دیگر معلمان-دانش‌آموزان سرایت می‌کند و آن شیء میانجی‌ درک آنان می‌گردد. همین حکم بر عمل انقلابی جاری است، بدین معنی که ستمدیدگان و رهبران به میزان یکسان موضوع عمل انقلابی هستند، و «واقعیت» میانجی‌ای برای دگرگون کردن هر دو گروه است.
رهبران انقلابی نمی‌توانند «بدون ‌مردم» یا «برای مردم» فکر کنند، بلکه فقط می‌توانند «با مردم» بیندیشند. اما در طرف مقابل، نخبگان سلطه، بدون مردم فکر می‌کنند، در نتیجه هر نوع گفت‌وشنود بین نخبگان و توده‌ها، درواقع برای به‌ودیعه سپردن ابلاغیه‌هایی‌ست که محتوای آنها با نیت اعمال رام‌کننده تهیه شده است. مردمی‌گرایی انقلابی نمی‌تواند با ستمدیدگان همانند اشیا و اموری رفتار کند که باید تجزیه‌وتحلیل شوند و بر مبنای آن تحلیل نسخه‌هایی برایشان تجویز شود. این‌گونه رفتار با ستمدیدگان منجر به سقوط در مطلق‌کردن جهل می‌شود. حالتی که در آن، نیاز به وجود کسی است که حکم نادانی دیگری را صادر می‌کند. آن فرد که این حکم را صادر می‌کند خود و طبقه‌اش را به عنوان کسانی می‌ستاید که می‌دانند و از این‌رو دیگران را موجودهایی بیگانه تعریف می‌کند.
در این مسیر، بعضی اشخاص خوش‌نیت اما گمراه، فرض می‌کنند که آنها باید ابتدا انقلاب را بی‌ارتباط با مردم به سرانجام برسانند و بعد از پیروزشدن انقلاب، حرکت آموزشی را شروع کنند. ‌آنها این روش را چنین توجیه می‌کنند که قبل از به دست گرفتن قدرت ممکن نیست بتوان آموزش آزادی‌بخش را تحقق بخشند. اما نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که وقتی آنان این امکان را نفی می‌کنند که رهبران بتوانند قبل از به دست گرفتن قدرت به شیوه آموزشی نقادانه عمل کنند، در حقیقت به این نکته اشاره دارند که کیفیت آموزشی انقلاب (به عنوان یک عمل فرهنگی) نمی‌تواند تبدیل به انقلاب فرهنگی شود. از طرف دیگر، آنها، عمل فرهنگی را با آموزش جدیدی که باید پس از کسب قدرت انجام گیرد، خلط می‌کنند و فراموش می‌کنند که انقلاب ماهیتی آموزشی دارد. در دست گرفتن قدرت فقط یک لحظه از جریان انقلاب است، و باید توجه داشت در این مسیر، دوره پیش از انقلاب، در درون جامعه ستمگر واقع شده است. به عبارتی انقلاب در درون جامعه ستمگر متولد شده است، در نتیجه نمی‌تواند به توانایی‌های نهفته‌ای که از آن سربرآورده است وابسته نباشد.
در ادامه این فصل، پائولو فریره مشخصات دو نظریه عمل ضدگفت‌وشنودی و عمل گفت‌وشنودی را برمی‌شمارد. مشخصات نظریه‌های عمل ضدگفت‌وشنودی، عبارتند از «پیروزی»، «تفرقه‌افکنی»، «فریفتگی» و «استیلای فرهنگی» و مشخصات عمل گفت‌وشنودی عبارتند از «همکاری»، «یگانگی»، «سازمان‌دهی» و «ترکیب فرهنگی». تعریف هر کدام از این مشخصات در ادامه آمده است.

فصل چهارم - مشخصات نظریه‌های عمل ضدگفت‌وشنودی
پیروزی
نخستین سرشت عمل ضدگفت‌وشنودی این است که نیاز به پیروزی دارد. هدف کسی که در ارتباط با دیگران ضدگفت‌وشنودی باشد، پیروز شدن بر آنان (به هر شکل) است. هر پیروزی مستلزم داشتن یک غالب و یک مغلوب است. پیروزمند، هدف‌های خود را بر مغلوبان تحمیل می‌کند و آنان را مایملک خود می‌سازد. به همین منظور، برای ستمگران ضروری است که با نزدیک‌شدن به مردم، آنان را در حال انفعال نگاه دارند. این نزدیکی معمولا به وسیله ودیعه‌گذاری افسانه‌هایی انجام می‌شود که برای حفظ وضع موجود ضروری هستند، مثلا این افسانه که نظام موجود آنها «جامعه‌ای آزاد» است و یا این نظام به «حقوق بشر» احترام می‌گذارد و لذا شایسته تقدیر است. همه این افسانه‌ها که عجین شدن آنها برای انقیاد ستم‌کشان امری اساسی است، به وسیله دستگاه‌های بسیار منظم تبلیغاتی و شعارپراکنی به آنان ارائه می‌شود.

تفرقه انداختن و حکومت کردن
از آنجا که ستمگران و ستم‌کشان دو طبقه مقابل هم هستند، آن‌چه به مصلحت یک گروه باشد مخالف مصالح دیگری است. در نتیجه، تفرقه‌افکنی برای حفظ وضع موجود، به حکم ضرورت، هدفی اساسی در نظریه عمل ضدگفت‌وشنودی است. بنابراین، ستمگران هر اقدامی را که ممکن باشد حس نیاز به وحدت را در ستمکشان بیدار کند متوقف می‌سازند. در این راستا، به سود ستمگر است که ستمدیدگان را بیشتر ضعیف کند، آنان را از هم جدا سازد، و در میان آنان شکاف اندازد و هر روز شکاف را عمیق‌تر کند. این کار با وسایل گوناگون انجام می‌شود، از کوبنده‌ترین شیوه‌های دیوان‌سالاری دولتی تا صورت‌های عمل فرهنگی که با آن مردم را بازی می‌دهند گویی که دارند کمک‌شان می‌کنند.

فریفتگری
معمولا نخبگان می‌کوشند که با فریفتگری، توده‌ها را با هدف‌های خود مطابق سازند. هر چه رشد سیاسی توده‌ها کمتر باشد، آسان‌تر می‌توانند آلت دست کسانی باشند که نمی‌خواهند قدرت را از دست بدهند. در بعضی شرایط تاریخی، فریفتگری به وسیله میثاق‌هایی بین طبقات مسلط و زیرسلطه انجام می‌شود، میثاق‌هایی که اگر به طور سطحی در آنها نگریسته شود ممکن است به صورت گفت‌وشنود بین طبقات جلوه کند. اما این میثاق‌ها، در حقیقت گفت‌وشنود نیست، زیرا که هدف‌های حقیقی آنها توسط مصلحت مسلم نخبگان مسلط مشخص شده است و از آنها به عنوان ابزاری برای دست‌یافتن ستمگران به منظورهایشان به کار گرفته می‌شود. این میثاق‌های فریبنده فقط زمانی عرضه می‌شوند که مردم شروع به بیرون آمدن از این جریان تاریخی کنند، چرا که پیش از سربرآوردن مردم، فریفتگری در کار نیست، بلکه به جای آن سرکوبی کامل وجود دارد.

استیلای فرهنگی
در این پدیده گروه مستولی در زمینه فرهنگی گروهی دیگر نفوذ می‌کند و با نادیده‌گرفتن استعدادهای این گروه، بینش خود از جهان را بر آنان تحمیل می‌نماید و از آفرینندگی آنان جلوگیری می‌کند. استیلای فرهنگی (چه با نزاکت صورت گیرد و چه با خشونت) عملی قهرآمیز علیه اهل فرهنگ مورد استیلا است. استیلای فرهنگی به بی‌اصالتی فرهنگی افرادی که به زیر استیلا درآمده‌اند منجر می‌شود و آنان شروع به تاثیر پذیرفتن از ارزش‌ها، معیارها، و هدف‌های مهاجمان می‌کنند. در استیلای فرهنگی اساس این است که استیلایافتگان به جایی برسند که واقعیت خود را بیشتر از دیدگاه مهاجمان ببینند تا از دیدگاه خود، زیرا هر چه که بیشتر از استیلاگران تقلید کنند موضع اینان استحکام بیشتری می‌یابد. برای آنکه استیلای فرهنگی توفیق یابد، افرادی که استیلا یافته‌اند باید به پایین‌بودن ذاتی خود متقاعد شوند، که این حرف به این معنی‌ست که باید برتری مستولان را بپذیرند. بدین وسیله ارزش‌های دسته دوم الگویی برای دسته اول می‌شود و استیلاشدگان سعی می‌کنند هر چه بیشتر شبیه استیلاگران شوند: مثل آنان راه بروند، مثل آنان لباس بپوشند، و مثل آنان حرف بزنند.

فصل چهارم - مشخصات نظریه‌های عمل گفت‌وشنودی
همکاری
همکاری به عنوان خصوصیت عمل گفت‌وشنودی فقط از طریق ارتباط می‌تواند حاصل شود. همکاری موجب می‌شود که کارسازان گفت‌وشنودی توجه‌شان را بر واقعیتی متمرکز سازند که میانجی آنان است. باید دقت کرد که طرح کردن واقعیت به صورت مساله، به معنی تحلیل نقادانه از واقعیتی قابل بحث است. در نظریه عمل گفت‌وشنودی، جهان باید بی‌پرده آشکار شود، اما هیچ‌کس نمی‌تواند جهان را برای دیگری آشکار کند. اگر چه یک کارساز می‌تواند آشکارسازی جهان را از طرف دیگران شروع کند، ولی دیگران هم خود باید کارسازان این عمل شوند. در نظریه گفت‌وشنودی، در هیچ مرحله‌ای عمل انقلابی نمی‌تواند از مشارکت با مردم خودداری کند و مشارکت به نوبه خود همکاری به وجود می‌آورد.

یگانگی برای آزادی
در نظریه گفت‌وشنودی، رهبران باید خود را وقف ایجاد یگانگی میان ستم‌کشان و همچنین یگانگی میان رهبران و ستم‌کشان برای دستیافتن به آزادی کنند. دستیافتن به یگانگی، شکلی از عمل فرهنگی را ایجاب می‌کند. باید دقت داشت که اگر تلاش‌ها مبتنی بر شعار باشند و به جنبه‌های اساسی کاری نداشته باشد، صرفا پهلوی هم قراردادن افراد است که به عمل آنان سرشتی کاملا ماشینی می‌دهد.

سازمان
سازمان تنها به وحدت ربط ندارد، بلکه نتیجه طبیعی رشد آن هم است. بر این اساس، پیگیری رهبران برای وحدت، تلاشی برای سازماندهی مردم نیز می‌باشد. در نظریه عمل گفت‌وشنودی، «گواهی» یکی از نمودهای اصلی سرشت آموزشی و فرهنگی مبارزه و انقلاب است. عناصر اصلی که لازمه گواهی هستند عبارتند از: (۱) سازگاری میان گفتار و کردار، (۲) دلیری، که گواه را وامی‌دارد که همواره با زندگی مانند خطری دائمی روبرو شود، (۳) گرایش به کار قاطع، که هر چه بیشتر هم گواه و هم کسانی را که مورد گواهی هستند را به عمل سوق میدهد، (۴) شجاعتِ دوست‌داشتن، و (۵) اعتقاد به مردم، زیرا که گواهی به سود آنان انجام می‌شود.

ترکیب فرهنگی
در مقابل استیلای فرهنگی که وجهی از نظریه ضدگفت‌وشنودی است، عمل فرهنگی، صورتی اصولی و سنجیده از کنشی است که بر ساخت اجتماعی عمل می‌کند تا آن را حفظ کند یا آن را دگرگون سازد. البته هدف عمل فرهنگی گفت‌وشنودی از بین بردن جدل ثبات و تغییر نیست، بلکه هدف آن چیره‌شدن بر تضادهای خصمانه ساخت اجتماعی است تا بدین وسیله به تحقق آزادی آدمیان کمک کند. از سوی دیگر، هدف عمل فرهنگی ضدگفت‌وشنودی افسانه‌کردن چنین تضادهاست، بدین امید که از دگرگونی اساسی واقعیت جلوگیری کند. در استیلای فرهنگی، بازیگران محتوای موضوعی عمل خود را از ارزش‌ها و اندیشه مسلکی خود بیرون می‌کشند، چرا که مبدا حرکت آنان دنیای خودشان است که از آن به دنیای استیلایافتگان وارد می‌شوند. در ترکیب فرهنگی، بازیگرانی که به دنبال مردم گام می‌نهند، مانند استیلاگران عمل نمی‌کنند، اینان برای آموزاندن یا انتقال‌دادن نیامده‌اند، بلکه برای یادگرفتن با مردم است که به دنیای اینان گام نهاده‌اند. در استیلای فرهنگی، بازیگران خود را بر مردم تحمیل می‌کنند (مردمی که نقش تماشاگر به آنان واگذار شده است)، اما در ترکیب فرهنگی، اجراکنندگان نقش‌ها، با مردم یکی می‌شوند و در کاری که بر جهان اعمال می‌شود عامل مشترک هستند. در استیلای فرهنگی هم تماشاگران و هم واقعیتی که باید محفوظ بماند موضوع عمل بازیگران است، اما در ترکیب فرهنگی، تماشاگر وجود ندارد و همه بازیگرند و موضوع عمل آنان واقعیتی است که باید در راه آزادساختن آدمیان دگرگون شود. پس ترکیب فرهنگی، نوعی عمل است برای روبرو شدن با خود فرهنگ به عنوان نگهبان ساخت‌هایی اجتماعی که خود از آنها تشکیل یافته است.