21 min to read
عدالت
مایکل سندل در ابتدای کتاب «عدالت» به این مطلب اشاره میکند که عدالت در جامعه معمولا مترادف میشود با سوال در مورد چگونگی توزیع درآمد، دارایی، حقوق، وظایف، اختیارات، فرصتها، مقامها، افتخارات و غیره در جامعه. او همچنین اشاره میکند که در یک جامعه عادل این چیزها باید درست توزیع شوند و به هر کس به اندازه شایستگیاش داده شود. اما سوال این است که چه کسی «شایسته» است و «چرا» شایسته است؟ برای پاسخ به این سوال، کتاب سه رویکرد برای تعریف عدالت را مورد بررسی قرار داده است: دیدگاه سودگرایانه (افزایش رفاه)، دیدگاه اختیارگرایانه (حرمت آزادی)، و دیدگاه مبتنی بر فضیلت اخلاقی. در دو دیدگاه سودگرایانه و اختیارگرایانه که در قالب اندیشه سیاسی جدید (نظیر کانت و رالز) ارائه میشود، «آزادی» اصل است. بر این اساس، اصول عدالتی که حقوق ما را تعیین میکنند نباید منوط به تعبیر خاصی از فضیلت یا بهترین شیوه زندگی باشند و جامعه عادل جامعهایست که به آزادی هر کس در انتخاب تعبیر خودش از زندگی خوب احترام بگذارد. در طرف مقابل، دیدگاه مبتنی بر فضیلت اخلاقی که در قالب اندیشه سیاسی قدیم (نظیر ارسطو) ارائه میشود، «فضیلت» اصل است. در این دیدگاه باید تعیین کرد که کدام فضیلتها سزاوار افتخار و پاداشاند و قانونی عادلانه خواهد بود که منوط به تعیین فضیلت و بهترین شیوه زندگی باشد. برای بسط این مطالب، کتاب در ادامه، ابتدا دو مفهوم سودگرایی و اختیارگرایی را تعریف میکند و سپس به بررسی اندیشههای امانوئل کانت، جان رالز و ارسطو میپردازد.
سودگرایی و اختیارگرایی
جرمی بنتم از اولین کسانی بود که نظریه سودگرایی را مطرح کرد و از ایجاد بیشترین خوشنودی به عنوان عالیترین اصل اخلاقی یاد کرد. به عقیده او، کار درست، کاریست که از آن بیشترین «سود» عاید شود و منظور از سود هر چیزیست که لذت یا خوشی ایجاد کند و مانع از درد و رنج شود. دولتها و قانونگذاران معمولا ایجاد بیشترین سود را به عنوان یک اصل پذیرفته شده در نظر میگیرند. به عبارتی دولتها در زمان تصمیمگیری در مورد قانون یا سیاستها باید کاری کنند که خوشنودی جامعه در کل به حداکثر برسد، به این معنی که اگر همه فواید یک سیاست را جمع کنیم و همه هزینههاش را از آن کم کنیم، خوشحالی بیشتری به وجود آورد. اما دو ایراد اصلی به این اصل وارد میشود: ایراد اول این است که این اصل به حقوق فردی انسانها احترام نمیگذارد و فقط به سرجمع رضایت مردم توجه دارد و به تکتک مردم توجه نمیکند. ایراد دوم این است که این اصل مدعیست که برای سنجش اخلاقی بودن کارها معیاری برای اندازهگیری (جمع و تفریق) خوشحالی و بدون قضاوت ارائه میکند. ولی برای جمع و تفریق ترجیحات باید آنها را با یک «مقیاس واحد» اندازه گرفت. اما تبدیل همه امور اخلاقی به یک واحد ارزش، بدون اینکه چیزی از آنها در خلال تبدیل کم شود، امکان ندارد.
جان استوارت میل سعی کرد این دو ایراد را رفع کند. او در کتاب «درباره آزادی» از آزادی فردی دفاع میکند و میگوید مردم باید آزاد باشند که هر کاری که میخواهند انجام دهند، به شرط آنکه آزاری به دیگران نرسانند. دولت نباید برای مراقبت از افراد، آزادی آنها را سلب کند یا نظر اکثریت درباره بهترین روش زندگی را به همه تحمیل کند. او تاکید میکند که دفاع از آزادی فردی کاملا بر اساس ملاحضات سودگرایانهست. او همچنین سود را هدف نهایی هر مسئله اخلاقی میداند، ولی سود باید در وسیعترین معنیاش در نظر گرفته شود، به این معنی که بر اساس منافع پایدار انسان در مقام موجودی مترقی به آن توجه شود. او همچنین معتقد است که سود را نه موردی، بلکه باید در بلندمدت به حداکثر رساند. پاسخ میل برای اشکال دوم منطق بنتم، تفاوت قائل شدن بین لذتهای والا و لذتهای پست است، اما از نظر بنتم تفاوت کیفی بین لذتها وجود ندارد. به عقیده بنتم قضاوت کردن در مورد لذتها و بالا دانستن بعضی از آنها به بعضی دیگر کار ناشایستیست. با این حال، میل سعی کرد که سودگرایی را از دست این ایراد نجات دهد، و نه تنها کمیت لذت، که کیفیت لذت رو هم در محاسبه در نظر گیرد و این تفاوت رو بدون تکیه به هیچ مفهوم اخلاقی، جز خود سود و زیان، قائل شود. به عقیده او، بعضی از لذات از بقیه دلخواهترند و برای این انتخاب، آزمایشی پیشنهاد کرد: ار بین دو بین لذت، اگر لذتی هست که تقریبا همه کسانی که هر دو را تجربه کردهاند، فارغ از احساس تعهد اخلاقی به ترجیح آن، قطعا آن را ترجیح میدهند، آن لذت مطلوبترست. اما مشکل این آزمایش در این است که ما در خیلی از موارد لذت پست را انتخاب میکنیم (مثل ترجیح لم دادن روی کاناپه و تماشای تلویزین به خواندن کتاب). اما جواب میل به این ایراد این است که انسانی که «عزت نفس» عالیتری دارد در مقایسه با کسی که از نوع پستتری برخوردار است، دیرتر خوشنود میشود و احتمالا زودتر دردش میگیرد. ولی وقتی میل، به کشش قوای عالیتر انسان تکیه میکند، از مفروضات سودگرایی فاصله میگیرد.
از دید اختیارگرایان، آزادی حق اولیه انسانهاست و ما باید حق داشته باشیم که با هر چه که داریم، هر کاری که میخواهیم انجام دهیم به شرط آنکه عین همین حق را برای دیگران هم قائل باشیم. با همین دلیل است که اختیارگراها طرفدار بازار آزاد هستند و با مقرراتگذاری دولتی مخالفند، چرا که آن را مغایر با آزادی فردی میدانند. به همین ترتیب آنها گرفتن مالیات از اغنیا برای کمک به فقرا را ناعادلانه و تجاوز به آزادی آنها میدانند، چون به باور آنها هر کس اختیار پول خودش را دارد و باید بتواند با پولش هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد. دهه ۱۹۸۰، افکار اختیارگرایانه در مواضع سیاستمدارانی مثل رونالد ریگان و مارگارت تاچر به صورت حمایت از بازار و مخالفت با دخالت دولت نمود پیدا کرد. با توجه به منطق اختیارگرایان، خیلی از کارهای دولتهای امروزی نامشروع و تجاوز به آزادیست و فقط یک دولت حداقلی، دولت مورد نظر آنهاست. دولتی که فقط میثاقها را اجرا کند و جلوی سرقت اموال خصوصی را بگیرد و صلح را حفظ کند. دفاع از بازار آزاد معمولا بر دو محور صورت میگیرد: آزادی و رفاه، که اولی مبنی دفاع اختیارگرایان از بازار است و دومی اساس دفاع سودگرایان. اختیارگرایان میگویند که اگر به آزادی مردم احترام میگذاریم، باید اجازه بدهیم آزادانه با هم معامله کنند و قانونهایی که در بازار آزاد دخالت میکنند آزادی فرد را زیر پا میگذارند. سودگرایان نیز میگویند که بازار آزاد سطح رفاه عمومی را بالا میبرد و موقعی که دو نفر با هم معامله میکنند، هر دو چیزی عایدشان میشود. مادامی که معامله آنها به نفع آنهاست و به ضرری به کسی نمیزند، سود کلی را بالا میبرد. اما منتقدان بازار آزاد میگویند که انتخابها در بازار همیشه هم آن قدر که به نظر میرسد آزادانه نیست و همچنین اگر بعضی از فضیلتها و رسوم اجتماعی را در ازای پول خرید و فروش کنیم (کالاییسازی کنیم)، آنها را تنزل دادهایم و فاسد کردهایم. به عبارتی بازار آزاد برای کسانی که گزینههای محدودی دارند چندان هم آزاد نیست.
ایمانوئل کانت
اعتقاد به حقوق جهانی بشر با سودگرایی همخوانی ندارد، چرا که همه انسانها صرفنظر از اینکه کی هستند و کجا زندگی میکنند شایسته احترام هستند و نمیتوان برای خوشنودی جمعی از آنها استفاده ابزاری کرد. اما اگر سود و آزادی مبنای حق نیستند، پس مبنای اخلاقی حق چیست؟ امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) در جواب این سوال، تعبیر دیگری از حقوق و تکلیف دارد. او میگوید انسان چون عقل دارد شایسته بزرگی و احترام است. به عبارتی کانت مدعیست که هدف اخلاق، بیشترین خوشنودی یا چیز دیگری نیست، بلکه «احترام به خود انسان» است. از بین سه رویکرد سودگرایانه، اختیارگرایانه، و فضیلت اخلاقی که در ابتدا اشاره شد، کانت رویکرد سودگرایانه و فضیلت اخلاقی را رد میکند، چون هیچ کدام به آزادی انسان احترام نمیگذارند و او جانب رویکرد دوم را میگیرد و عدالت و اخلاق را به آزادی ربط میدهد. کانت معتقد است که اخلاق را نمیتوان بر اساس ملاحظات تجربی محض، مانند دلبستگیها، نیازها یا پسند مردم در یک زمان معین مبتنی کرد، چرا که این عاملها متغیر و موقتاند. اما سوالی که اینجا پیش میآید این است که اگر نیازها و خواستههای انسان پایه اخلاق نیستند، پس چه میماند؟ از نظر کانت، اعمال «عقل عملی محض» است که ما را در رسیدن به اصل عالی اخلاق کمک میکند.
برای درک فلسفه اخلاق کانت، باید معنی تعریف آزادی از منظر او را بفهمیم. از نظر کانت، زمانی که ما مثل حیوانات فقط به دنبال لذت میگردیم یا از درد اجتناب میکنیم، کارمان واقعا آزادانه نیست و طوق بندگی تمنیات و امیالمان را بر گردن داریم، چرا که در واقع هر کاری که برای برآورده کردن امیالمان انجام میدهیم، کاری برای رسیدن به هدفی در بیرون ماست. به عبارتی کار ما آزادانه نیست و مطابق جبری مطلق است که از بیرون بر ما تحمیل شده. رفتار آزادانه به عقیده کانت، یعنی «عمل اختیاری» و عمل اختیاری یعنی عمل کردن طبق قانونی که من برای خودم وضع میکنم، نه مطابق حکم طبیعت یا قرارداد جامعه. عمل آزادانه به معنی انتخاب بهترین وسیله برای رسیدن به هدف معین نیست، به معنی «انتخاب خود هدف» است. این است رابطه آزادی (به معنی اختیار) با اخلاق در منطق کانت. کانت اعتقاد دارد که احترام گذاشتن به شان انسان یعنی طوری رفتار کردن با انسان که در آن خود انسان هدف باشد. با این تعریف، دیگر استفاده از انسان برای رفاه عمومی درست نیست.
سوال دیگری که در اینجا پیش میآید این است که چه چیزی به عملی ارزش اخلاقی میدهد؟ کانت میگوید که ارزش اخلاقی عمل به نتایجی نیست که به بار میآورد، به نیتیست که موجباش شده. کار درست باید فقط به خاطر این که درست است انجام بگیرد، نه به خاطر انگیزهای در پشتاش. به عبارتی خیریِ اراده خیر به اثری که بر جای میگذارد یا نتیجهای که به بار میآورد نیست، به خودی خود خیر است، چه موفق شود، چه نشود. انگیزهای که ارزش اخلاقی به عملی میدهد «انگیزه وظیفه» است که منظور انجام دادن کار درست به دلیل درست است. انگیزه وظیفه در مقابل «انگیزه میل» قرار دارد که به معنی انجام کاری با انگیزهای مانند منفعت شخصی یا ارضای نیازها و خواستهها و ... میباشد. به نظر او، صرفا اعمالی که با انگیزه وظیفه انجام شوند، ارزش اخلاقی دارند. حتی اگر کار خوب از روی دلسوزی، ولو کار بجایی باشد و محبتآمیز باشد، ارزش اخلاقی ندارد. به عبارتی دلسوزی نوعدوستانه، شایسته تحسین و تشویق است، اما نه احترام.
اگر اخلاق یعنی عمل به وظیفه، سوالی که پیش میآید این است که وظیفه از ما چه میخواهد؟ کانت در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» به این سوال پاسخ میدهد، اما برای رسیدن به پاسخ او، ابتدا باید دریافت که سه مفهوم اخلاق، آزادی و عقل از دید کانت چگونه به هم ربط پیدا میکنند. او این مفاهیم را با چند تقابل یا دوگانگی توضیح میدهد. دوگانه اول (اخلاق): وظیفه در برابر میل. دوگانه دوم (آزادی): خودمختاری در برابر دگرمختاری (تعیین اراده توسط خود با «قانونی» که خود برای خودم گذاشتهام و نه دیگری. اما این مساله به معنی این نیست که انسان هر کاری که خواست انجام دهد، چرا که سوال این است که آیا آن خواستهها را خودمان انتخاب کردیم، یا اینکه دارد از بیرون من تعیین میشود). دوگانه سوم (عقل): امر مطلق در برابر امر مشروط (اگر عمل صرفا به عنوان وسیله برای چیز دیگری خوب باشد، امر مشروط است (مثلا شما اگر x را میخواهید باید y را انجام دهید، مثلا اگر نام نیک در کارتان میخواهید، با مشتری صادقانه رفتار کنید) و اگر ذاتا خوب باشد، امر مطلق است. به عبارتی امر مطلق، امریست که بدون اتکا یا ارجاع به هدف دیگری امر میکند. به عقیده کانت، تنها امر مطلق میتواند صلاحیت به امر اخلاقی ببخشد).
با توجه به سه دوگانه بالا میتوان نتیجه گرفت که برای آزاد بودن (به معنی خودمختار بودن) لازم است که ما به امر مطلق عمل کنیم و نه امر مشروط. اما کدام امرها مطلقاند و به ما چه امر میکنند؟ کانت به چند صورت به امر مطلق اشاره میکند: اول اینکه شعارتان را تعمیم دهید: ما باید تنها بر اساس اصولی عمل کنیم که میتوانیم بدون این که تناقضی رخ دهد تعمیمشان دهیم. این حرف کانت نتیجهگرایانه نیست و مبنای آن این حرف نتیجه احتمالی تعمیم شعار نیست، بلکه این است که آیا آن شعار با امر مطلق سازگار است. برای مثال، اگر قول دروغ دادن از نظر اخلاقی کار نادرستیست به این علت نیست که اعتماد اجتماعی را از بین میبرد، بلکه به این علت نادرست است که من وقتی قول دروغ میدهم، خواستهها و نیازهای خودم را به خواستهها و نیازهای دیگران اولویت میدهم. دوم اینکه هدف را خود انسان ببینید: چه چیزی میتواند ارزش مطلق داشته باشد و خودش هدف باشد؟ کانت میگوید «انسان». او میگوید انسان و هر صاحب عقلی، خودش هدف است و وسیلهای برای استفاده اختیاری این یا آن اراده نیست. او با استدلال به بیان دومش از امر مطلق میرسد: طوری عمل کنید که همیشه با انسان رفتار میکنید (خواه خودتان یا دیگری) و هرگز نه تنها در حکم وسیله، بلکه همیشه در مقام هدف نیز. در مثال دروغگویی، برای مثال اگر پولی را قرض کنید و قول دروغی دهید که پول را زود برمیگردانید، اما میدانید که این کار را نمیکنید، دارید طرف مقابل را فریب میدهید. در این حالت، شما از طرف مقابل به عنوان وسیلهای برای حل مشکلتان استفاده کردهاید و او را هدفی شایسته احترام نمیبینید.
احترام کانت، احترام به نفس انسانیت است، برای همین است که نقض آن در مورد خود به اندازه نقص آن در مورد هر کس دیگری جای اعتراض دارد و برای همین است که اصل کانتی حرمت نفس انسان به اعلامیه جهانی حقوق بشر راه پیدا کرده است. با توجه به بحثهای بالا رابطه اخلاق و آزادی از دید کانت به این ترتیب خلاصه میشود: عمل اخلاقی یعنی عمل به وظیفه به خاطر قانون اخلاقی. قانون اخلاقی یک امر مطلق است، اصلی که از ما میخواهد به همه اشخاص به عنوان هدف، فینفسه احترام بگذاریم. عمل من فقط زمانی آزادانهست که مطابق امر مطلق باشد، چون هر زمان مطابق امر مشروط عمل کنیم، به خاطر سود یا هدفیست که از بیرون من تعیین شده، پس در این حالت واقعا آزاد نیستیم و ارادهمان را خودمان تعیین نکردهایم. تنها در صورتی میتوانیم از اوامر طبیعت سرپیچی کنیم که خودمختارانه عمل کنیم (مطابق قانونی که خودمان برای خودمان میگذاریم) و این قانون نباید مشروط به نیازها و خواستههای خاص من باشد. به این ترتیت عمل «آزادانه» (یعنی خودمختارانه) و عمل «اخلاقی» (یعنی مطابق امر مطلق) با هم یکی و یکساناند. اینجا دو سوال را میتوان مطرح کرد: سوال اول اینکه رعایت قانون مطلق چطور با آزادی جور درمیآید؟ این امر در حالتی عملیست که واضع قانون خود من باشد. سوال دوم اینکه اگر خودمختاری یعنی عمل به قانونی که من برای خودم میگذارم، چه تضمینی هست که دیگران هم همین قانون اخلاقی را انتخاب کنند؟ ما قوانین اخلاقی را به عنوان افراد خاص (من و تو) انتخاب نمیکنیم، بلکه آنها را در جایگاه انسان صاحب عقل انتخاب میکنیم، بنابراین قانون اخلاقی به افراد بستگی ندارد.
جان رالز
کانت صحبت از یک توافق فرضی میکرد و قانونی را عادلانه میدانست که کل مردم با آن موافقت کرده باشند. اما توافق فرضی چطور میتواند کار اخلاقی یک توافق واقعی را بکند؟ جان رالز در کتاب «نظریه عدالت» به این سوال پاسخ میدهد. او میگوید راه فکر کردن به عدالت این است که از خودمان بپرسیم که در یک موقعیت برابر اولیه، ما کدام اصول را میپذیریم. او برای این حل این مساله یک آزمایش فکری طراحی میکند به این ترتیب که تصور کنید گروهی دور میز نشستهاند تا قرارداد اجتماعی را تنظیم کنند، اما فرض این است که آنها در پشت «حجاب جهل» قرار دارند به این معنی که نمیدانند در کجای جامعه قرار دارند (نمیدانند که فقیر هستند یا غنی، جنسیتشان چیست، از نظر سلامتی در چه وضعیتی قرار دارند، آیا در اقلیتی قرار دارند یا نه و ...). اگر افراد در این شرایط باشند، اصولی که در نهایت بر سر آن به توافق میرسند عادلانه خواهد بود. رالز «توافقی فرضی از موقعیت برابری اولیه» را قرارداد اجتماعی میداند. رالز معتقد است که دو اصل عدالت از این قرارداد فرضی به دست میآید: یک اینکه آزادیهای اولیه برابر (از قبیل آزادی بیان و مذهب) برای همه شهروندان تامین میشود، و دو اینکه برابریهای اجتماعی و اقتصادی نیز برآورده میشود.
برای فهم بهتر نیروی اخلاقی قرارداد فرضی رالز باید محدوده اخلاقی قراردادهای واقعی را بدانیم. وقتی دو نفر با هم معامله میکنند، شرایط توافقشان باید «منصفانه» باشد، اما قراردادهای واقعی، ابزارهای اخلاقی خودبسندهای نیستند، به این معنی که صرف این که دو طرف با هم معاملهای میکنند، آن معامله را منصفانه نمیکند. در مورد قراردادهای واقعی باید پرسید که آیا چیزی که سرش توافق شده منصفانه است؟ در جواب این سوال نمیتوان فقط به خود قرارداد اشاره و برای سنجش این که انصاف رعایت شده یا نه، معیار مستقل دیگری لازم است. اما این معیار را از کجا بیاوریم؟ قرارداد واقعی هنگامی وزن اخلاقی پیدا میکند که دو آرمان در آن لحاظ شده باشند: اول، خودمختاری (قراردادها چون اختیاریاند خودمختاری ما را منعکس میکنند و تعهداتی که به وجود میآورند از این جهت وزن دارند که ما خودمان آزادانه آنها را پذیرفتهایم)، و دوم، دوسویگی (تعهد اجرای قراردادها به معنی تعهد برای بازپرداخت به دیگران از لحاظ منفعتیست که به ما میرسانند). اما بیشتر قراردادهای واقعی این دو آرمان را ندارند. اگر من در برابر کسی قرار بگیرم که قدرت چانهزنی بیشتری دارد، موافقتم ممکن است کاملا اختیاری نباشد یا اصلا تحت زور به دست آمده باشد، یا اگر من با کسی که اطلاع بیشتری از موضوع دارد مذاکره کنم، معامله ما امکان دارد انتفاع متقابل به دنبال نیاورد و در حالت حادش ممکن است اصلا سر من کلاه گذاشته باشد. به عبارتی، بعضی توافقها گرچه اختیاریاند، اما به نفع هر دو طرف نیستند و گاهی ما متعهد به بازپرداخت منفعتی بر اساس دوسویگی میشویم در حالی که اصلا قراردادی در کار نبوده است.
توافق به تنهایی شرط «کافی» برای عادلانه بودن قرارداد نیست (معامله از حیث انتفاع متقابل به قدری نامتوازن است که وجه اختیاریاش نتواند عدم توازنش را جبران کند): توافق لولهکش و پیرزن برای پرداخت ۵۰۰۰۰ دلار برای تعمیر چکه لوله. به همین نسبت، توافق به تنهایی شرط «لازم» برای عادلانه بودن قرارداد نیست (اگر انتفاع متقابل به قدر کافی روشن باشد، ادعای دوسویگی اخلاقی میتواند بدون توافق هم صادق باشد یا به عبارتی تعهد ممکن است بدون توافق ایجاد شود): مثال شیشهپاککن سر چهارراهها که بدون اجازه راننده شیشه ماشین را میشستند و بعد مزدش را درخواست میکردند. اما بدون توافق، مرز بین کار و گدایی مخدوش میشود. در رابطه با دو اصل عدالت (آزادیهای اولیه و برابریهای اقتصادی-اجتماعی)، رالز معتقد است که از خودمان بپرسیم در موقعیت برابری اولیه (پشت حجاب جهل) ما چه اصولی را انتخاب میکنیم. با اتکا به این مدل، اصل برابری آزادیهای اولیه برای همه پذیرفته میشود، اما چه اصلی را باید انتخاب کنیم تا نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی چاره شوند؟ رالز در پاسخ میگوید «اصل تفاوت» به این معنی که تنها آن نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی مجازند که به نفع محرومترین اعضای جامعه باشند. این اصل بدون ایجاد مانع برای افراد بااستعدادتر، توزیع نابرابر استعدادها و موهبتها را اصلاح میکند.
اما دو ایراد به اصل تفاوت رالز وارد میشود: یک، مشوق: اگر بااستعدادها فقط به شرط این که به محرومان کمک کنند از استعدادهایشان منتفع شوند، آیا ترجیح نمیدهند که کمتر کار کنند؟ رالز در پاسخ میگوید که این اصل، اجازه استفاده از نابرابری درآمدها به عنوان مشوق را میدهد، به شرط آنکه مشوق برای کمک به محرومان لازم باشد. برای مثال کم کردن از مالیات ثروتمندان صرفا برای بالا بردن تولید ناخالص داخلی کافی نیست، اما اگر این مساله رشد اقتصادی را بالا ببرند و زندگی بهتری برای محرومان محیا کنند، در این صورت اصل تفاوت با آن مخالفتی ندارد. دو، تلاش: جواب تلاش را چه میدهید؟ آیا فردی مثل مایکل جردن شایستگی بردن مزد زحمتش را ندارد؟ رالز پاسخ میدهد که تلاش هم حتی ممکن است متاثر از احتمالاتی باشد که ما خودمان نقشی در ایجاد آنها نداشتهایم. برای مثال در تفاوت بچه اول و دوم خانواده نشان داده شده که بچههای اول اخلاق کاری قویتری دارند و پولسازترند و البته کسی نمیتواند ادعا کند که دست خودش بوده که اول به دنیا آمده. اگر چیزی جبری مثل تولد بتواند گرایش ما به کار و تلاش آگاهانه را تحت تاثیر قرار دهد، پس رالز بیراه نمیگوید.
ارسطو
فلسفه سیاسی ارسطو دو اصل اساسی دارد: یک اینکه عدالت جنبه غایی دارد، به این معنی که برای تعریف حق، لازم است که ما غایت (مقصود و هدف) عمل اجتماعی مورد بحث را بدانیم، و دو اینکه، عدالت جنبه افتخاری دارد. استدلال درباره غایت یک عمل تا حدودی عبارت از استدلال یا بحث در این زمینهست که چه فضیلتهایی را باید افتخار دانست و به آن پاداش داد. نظریههای جدید عدالت میکوشند مسائل انصاف و حق را از مباحث افتخار و فضیلت و استحقاق اخلاقی جدا کنند. پی اصول عدالتی میگردند که نسبت به هدفها بیطرف باشند و به انسان اجازه دهند هر هدفی را که خودش میخواهد انتخاب و دنبال کند، اما ارسطو اعتقاد دارد که عدالت نمیتواند به این صورت بیطرف باشد. به عقیده او، بحث عدالت، ناگزیر بحث درباره افتخار و فضیلت و چیستی زندگی خوب است. به عبارتی او ادعا میکند که برای تعیین عادلانهترین شکل توزیع خیر، باید دید که غایت یا هدف خیری که توزیع میشود چیست. از نظر ارسطو، عدالت یعنی این که به هر کس طبق شایستگیاش، آنچه حق اوست، داده شود. اما حق هر کس چقدر است و دلیل شایستگی و استحقاق چیست؟ مسیر استدلال او، از هدف امر خیر تا تخصیص خیر، «غایتگرایانه» است. برای مثال تفکر غایتگرایانه میتوان به دادن بهترین ساز به بهترین نوازنده و زمین تنیس به بهترین بازیکن نه بهترین دانشمند یا پولدارترین فرد اشاره کرد. اما، غایت در اغلب موارد بدیهی نیست و قابل بحث است. برای مثال غایت و علت وجودی دانشگاه چیست و چه کسی باید از حضور در آن برخوردار شود؟
امروزه وقتی صحبت از عدالت توزیعی میشود بیشتر منظور توزیع درآمدها و فرصتهاست، اما مقصود ارسطو عمدتا در مورد منصبها و افتخارات بود. از نظر ارسطو هدف سیاست این است که امکان پرورش استعدادها و فضیلتهای متمایز انسانی را برای مردم فراهم کند. اما اگر غایت جامعه سیاسی برای این است که زندگی خوب را ترویج کند چه پیامدهایی در توزیع مناصب و افتخارات به وجود میآید؟ ارسطو معتقد است که آنانی بیشترین سهم را در این بین خواهند داشت که در فضیلتهای مدنی سرآمد باشند و در رایزنی درباره خیر جمعی بهترین باشند. آنهایی که محسنات مدنی بیشتری دارند (نه ثروت، مانند الیگارشها، یا جمعیت بیشتر، مانند دموکراتها) باید بیشترین سهم از اعتبار و نفوذ سیاسی را داشته باشند.
جمعبندی
در دو دیدگاه کانت و رالز، حق بر خیر مقدم است. اصول عدالتی که وظایف و حقوق ما را تعیین میکنند باید نسبت به فهمهای مختلف از زندگی خوب بیطرف باشند. کانت میگوید برای رسیدن به قانون اخلاقی، ما باید خودمان را از علایق و اهداف احتمالیمان جدا کنیم. رالز معتقد است که در تفکر راجعبه عدالت، ما باید نیات، تعلقات و تصورات خاص خودمان را از خیر و خوبی کنار گذاریم. منظور او از این که در پس حجاب جهل باید به عدالت فکر کرد این است. ولی ارسطو معتقد نیست که اصول عدالت میتوانند و باید نسبت به مفهوم زندگی خوب بیطرف باشند. برعکس، او اعتقاد دارد که یکی از اهداف قانون اساسی عادلانه این است که شهروندان خوب بسازد و منشهای خوب بپرورد. او تفکر درباره عدالت را بدون تامل درباره معنی خوبیهایی که جوامع اختصاص میدهند (مانند مقامها، افتخارات، فرصتها و ...) ممکن نمیداند.
سودگرایی و اختیارگرایی
جرمی بنتم از اولین کسانی بود که نظریه سودگرایی را مطرح کرد و از ایجاد بیشترین خوشنودی به عنوان عالیترین اصل اخلاقی یاد کرد. به عقیده او، کار درست، کاریست که از آن بیشترین «سود» عاید شود و منظور از سود هر چیزیست که لذت یا خوشی ایجاد کند و مانع از درد و رنج شود. دولتها و قانونگذاران معمولا ایجاد بیشترین سود را به عنوان یک اصل پذیرفته شده در نظر میگیرند. به عبارتی دولتها در زمان تصمیمگیری در مورد قانون یا سیاستها باید کاری کنند که خوشنودی جامعه در کل به حداکثر برسد، به این معنی که اگر همه فواید یک سیاست را جمع کنیم و همه هزینههاش را از آن کم کنیم، خوشحالی بیشتری به وجود آورد. اما دو ایراد اصلی به این اصل وارد میشود: ایراد اول این است که این اصل به حقوق فردی انسانها احترام نمیگذارد و فقط به سرجمع رضایت مردم توجه دارد و به تکتک مردم توجه نمیکند. ایراد دوم این است که این اصل مدعیست که برای سنجش اخلاقی بودن کارها معیاری برای اندازهگیری (جمع و تفریق) خوشحالی و بدون قضاوت ارائه میکند. ولی برای جمع و تفریق ترجیحات باید آنها را با یک «مقیاس واحد» اندازه گرفت. اما تبدیل همه امور اخلاقی به یک واحد ارزش، بدون اینکه چیزی از آنها در خلال تبدیل کم شود، امکان ندارد.
جان استوارت میل سعی کرد این دو ایراد را رفع کند. او در کتاب «درباره آزادی» از آزادی فردی دفاع میکند و میگوید مردم باید آزاد باشند که هر کاری که میخواهند انجام دهند، به شرط آنکه آزاری به دیگران نرسانند. دولت نباید برای مراقبت از افراد، آزادی آنها را سلب کند یا نظر اکثریت درباره بهترین روش زندگی را به همه تحمیل کند. او تاکید میکند که دفاع از آزادی فردی کاملا بر اساس ملاحضات سودگرایانهست. او همچنین سود را هدف نهایی هر مسئله اخلاقی میداند، ولی سود باید در وسیعترین معنیاش در نظر گرفته شود، به این معنی که بر اساس منافع پایدار انسان در مقام موجودی مترقی به آن توجه شود. او همچنین معتقد است که سود را نه موردی، بلکه باید در بلندمدت به حداکثر رساند. پاسخ میل برای اشکال دوم منطق بنتم، تفاوت قائل شدن بین لذتهای والا و لذتهای پست است، اما از نظر بنتم تفاوت کیفی بین لذتها وجود ندارد. به عقیده بنتم قضاوت کردن در مورد لذتها و بالا دانستن بعضی از آنها به بعضی دیگر کار ناشایستیست. با این حال، میل سعی کرد که سودگرایی را از دست این ایراد نجات دهد، و نه تنها کمیت لذت، که کیفیت لذت رو هم در محاسبه در نظر گیرد و این تفاوت رو بدون تکیه به هیچ مفهوم اخلاقی، جز خود سود و زیان، قائل شود. به عقیده او، بعضی از لذات از بقیه دلخواهترند و برای این انتخاب، آزمایشی پیشنهاد کرد: ار بین دو بین لذت، اگر لذتی هست که تقریبا همه کسانی که هر دو را تجربه کردهاند، فارغ از احساس تعهد اخلاقی به ترجیح آن، قطعا آن را ترجیح میدهند، آن لذت مطلوبترست. اما مشکل این آزمایش در این است که ما در خیلی از موارد لذت پست را انتخاب میکنیم (مثل ترجیح لم دادن روی کاناپه و تماشای تلویزین به خواندن کتاب). اما جواب میل به این ایراد این است که انسانی که «عزت نفس» عالیتری دارد در مقایسه با کسی که از نوع پستتری برخوردار است، دیرتر خوشنود میشود و احتمالا زودتر دردش میگیرد. ولی وقتی میل، به کشش قوای عالیتر انسان تکیه میکند، از مفروضات سودگرایی فاصله میگیرد.
از دید اختیارگرایان، آزادی حق اولیه انسانهاست و ما باید حق داشته باشیم که با هر چه که داریم، هر کاری که میخواهیم انجام دهیم به شرط آنکه عین همین حق را برای دیگران هم قائل باشیم. با همین دلیل است که اختیارگراها طرفدار بازار آزاد هستند و با مقرراتگذاری دولتی مخالفند، چرا که آن را مغایر با آزادی فردی میدانند. به همین ترتیب آنها گرفتن مالیات از اغنیا برای کمک به فقرا را ناعادلانه و تجاوز به آزادی آنها میدانند، چون به باور آنها هر کس اختیار پول خودش را دارد و باید بتواند با پولش هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد. دهه ۱۹۸۰، افکار اختیارگرایانه در مواضع سیاستمدارانی مثل رونالد ریگان و مارگارت تاچر به صورت حمایت از بازار و مخالفت با دخالت دولت نمود پیدا کرد. با توجه به منطق اختیارگرایان، خیلی از کارهای دولتهای امروزی نامشروع و تجاوز به آزادیست و فقط یک دولت حداقلی، دولت مورد نظر آنهاست. دولتی که فقط میثاقها را اجرا کند و جلوی سرقت اموال خصوصی را بگیرد و صلح را حفظ کند. دفاع از بازار آزاد معمولا بر دو محور صورت میگیرد: آزادی و رفاه، که اولی مبنی دفاع اختیارگرایان از بازار است و دومی اساس دفاع سودگرایان. اختیارگرایان میگویند که اگر به آزادی مردم احترام میگذاریم، باید اجازه بدهیم آزادانه با هم معامله کنند و قانونهایی که در بازار آزاد دخالت میکنند آزادی فرد را زیر پا میگذارند. سودگرایان نیز میگویند که بازار آزاد سطح رفاه عمومی را بالا میبرد و موقعی که دو نفر با هم معامله میکنند، هر دو چیزی عایدشان میشود. مادامی که معامله آنها به نفع آنهاست و به ضرری به کسی نمیزند، سود کلی را بالا میبرد. اما منتقدان بازار آزاد میگویند که انتخابها در بازار همیشه هم آن قدر که به نظر میرسد آزادانه نیست و همچنین اگر بعضی از فضیلتها و رسوم اجتماعی را در ازای پول خرید و فروش کنیم (کالاییسازی کنیم)، آنها را تنزل دادهایم و فاسد کردهایم. به عبارتی بازار آزاد برای کسانی که گزینههای محدودی دارند چندان هم آزاد نیست.
ایمانوئل کانت
اعتقاد به حقوق جهانی بشر با سودگرایی همخوانی ندارد، چرا که همه انسانها صرفنظر از اینکه کی هستند و کجا زندگی میکنند شایسته احترام هستند و نمیتوان برای خوشنودی جمعی از آنها استفاده ابزاری کرد. اما اگر سود و آزادی مبنای حق نیستند، پس مبنای اخلاقی حق چیست؟ امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) در جواب این سوال، تعبیر دیگری از حقوق و تکلیف دارد. او میگوید انسان چون عقل دارد شایسته بزرگی و احترام است. به عبارتی کانت مدعیست که هدف اخلاق، بیشترین خوشنودی یا چیز دیگری نیست، بلکه «احترام به خود انسان» است. از بین سه رویکرد سودگرایانه، اختیارگرایانه، و فضیلت اخلاقی که در ابتدا اشاره شد، کانت رویکرد سودگرایانه و فضیلت اخلاقی را رد میکند، چون هیچ کدام به آزادی انسان احترام نمیگذارند و او جانب رویکرد دوم را میگیرد و عدالت و اخلاق را به آزادی ربط میدهد. کانت معتقد است که اخلاق را نمیتوان بر اساس ملاحظات تجربی محض، مانند دلبستگیها، نیازها یا پسند مردم در یک زمان معین مبتنی کرد، چرا که این عاملها متغیر و موقتاند. اما سوالی که اینجا پیش میآید این است که اگر نیازها و خواستههای انسان پایه اخلاق نیستند، پس چه میماند؟ از نظر کانت، اعمال «عقل عملی محض» است که ما را در رسیدن به اصل عالی اخلاق کمک میکند.
برای درک فلسفه اخلاق کانت، باید معنی تعریف آزادی از منظر او را بفهمیم. از نظر کانت، زمانی که ما مثل حیوانات فقط به دنبال لذت میگردیم یا از درد اجتناب میکنیم، کارمان واقعا آزادانه نیست و طوق بندگی تمنیات و امیالمان را بر گردن داریم، چرا که در واقع هر کاری که برای برآورده کردن امیالمان انجام میدهیم، کاری برای رسیدن به هدفی در بیرون ماست. به عبارتی کار ما آزادانه نیست و مطابق جبری مطلق است که از بیرون بر ما تحمیل شده. رفتار آزادانه به عقیده کانت، یعنی «عمل اختیاری» و عمل اختیاری یعنی عمل کردن طبق قانونی که من برای خودم وضع میکنم، نه مطابق حکم طبیعت یا قرارداد جامعه. عمل آزادانه به معنی انتخاب بهترین وسیله برای رسیدن به هدف معین نیست، به معنی «انتخاب خود هدف» است. این است رابطه آزادی (به معنی اختیار) با اخلاق در منطق کانت. کانت اعتقاد دارد که احترام گذاشتن به شان انسان یعنی طوری رفتار کردن با انسان که در آن خود انسان هدف باشد. با این تعریف، دیگر استفاده از انسان برای رفاه عمومی درست نیست.
سوال دیگری که در اینجا پیش میآید این است که چه چیزی به عملی ارزش اخلاقی میدهد؟ کانت میگوید که ارزش اخلاقی عمل به نتایجی نیست که به بار میآورد، به نیتیست که موجباش شده. کار درست باید فقط به خاطر این که درست است انجام بگیرد، نه به خاطر انگیزهای در پشتاش. به عبارتی خیریِ اراده خیر به اثری که بر جای میگذارد یا نتیجهای که به بار میآورد نیست، به خودی خود خیر است، چه موفق شود، چه نشود. انگیزهای که ارزش اخلاقی به عملی میدهد «انگیزه وظیفه» است که منظور انجام دادن کار درست به دلیل درست است. انگیزه وظیفه در مقابل «انگیزه میل» قرار دارد که به معنی انجام کاری با انگیزهای مانند منفعت شخصی یا ارضای نیازها و خواستهها و ... میباشد. به نظر او، صرفا اعمالی که با انگیزه وظیفه انجام شوند، ارزش اخلاقی دارند. حتی اگر کار خوب از روی دلسوزی، ولو کار بجایی باشد و محبتآمیز باشد، ارزش اخلاقی ندارد. به عبارتی دلسوزی نوعدوستانه، شایسته تحسین و تشویق است، اما نه احترام.
اگر اخلاق یعنی عمل به وظیفه، سوالی که پیش میآید این است که وظیفه از ما چه میخواهد؟ کانت در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» به این سوال پاسخ میدهد، اما برای رسیدن به پاسخ او، ابتدا باید دریافت که سه مفهوم اخلاق، آزادی و عقل از دید کانت چگونه به هم ربط پیدا میکنند. او این مفاهیم را با چند تقابل یا دوگانگی توضیح میدهد. دوگانه اول (اخلاق): وظیفه در برابر میل. دوگانه دوم (آزادی): خودمختاری در برابر دگرمختاری (تعیین اراده توسط خود با «قانونی» که خود برای خودم گذاشتهام و نه دیگری. اما این مساله به معنی این نیست که انسان هر کاری که خواست انجام دهد، چرا که سوال این است که آیا آن خواستهها را خودمان انتخاب کردیم، یا اینکه دارد از بیرون من تعیین میشود). دوگانه سوم (عقل): امر مطلق در برابر امر مشروط (اگر عمل صرفا به عنوان وسیله برای چیز دیگری خوب باشد، امر مشروط است (مثلا شما اگر x را میخواهید باید y را انجام دهید، مثلا اگر نام نیک در کارتان میخواهید، با مشتری صادقانه رفتار کنید) و اگر ذاتا خوب باشد، امر مطلق است. به عبارتی امر مطلق، امریست که بدون اتکا یا ارجاع به هدف دیگری امر میکند. به عقیده کانت، تنها امر مطلق میتواند صلاحیت به امر اخلاقی ببخشد).
با توجه به سه دوگانه بالا میتوان نتیجه گرفت که برای آزاد بودن (به معنی خودمختار بودن) لازم است که ما به امر مطلق عمل کنیم و نه امر مشروط. اما کدام امرها مطلقاند و به ما چه امر میکنند؟ کانت به چند صورت به امر مطلق اشاره میکند: اول اینکه شعارتان را تعمیم دهید: ما باید تنها بر اساس اصولی عمل کنیم که میتوانیم بدون این که تناقضی رخ دهد تعمیمشان دهیم. این حرف کانت نتیجهگرایانه نیست و مبنای آن این حرف نتیجه احتمالی تعمیم شعار نیست، بلکه این است که آیا آن شعار با امر مطلق سازگار است. برای مثال، اگر قول دروغ دادن از نظر اخلاقی کار نادرستیست به این علت نیست که اعتماد اجتماعی را از بین میبرد، بلکه به این علت نادرست است که من وقتی قول دروغ میدهم، خواستهها و نیازهای خودم را به خواستهها و نیازهای دیگران اولویت میدهم. دوم اینکه هدف را خود انسان ببینید: چه چیزی میتواند ارزش مطلق داشته باشد و خودش هدف باشد؟ کانت میگوید «انسان». او میگوید انسان و هر صاحب عقلی، خودش هدف است و وسیلهای برای استفاده اختیاری این یا آن اراده نیست. او با استدلال به بیان دومش از امر مطلق میرسد: طوری عمل کنید که همیشه با انسان رفتار میکنید (خواه خودتان یا دیگری) و هرگز نه تنها در حکم وسیله، بلکه همیشه در مقام هدف نیز. در مثال دروغگویی، برای مثال اگر پولی را قرض کنید و قول دروغی دهید که پول را زود برمیگردانید، اما میدانید که این کار را نمیکنید، دارید طرف مقابل را فریب میدهید. در این حالت، شما از طرف مقابل به عنوان وسیلهای برای حل مشکلتان استفاده کردهاید و او را هدفی شایسته احترام نمیبینید.
احترام کانت، احترام به نفس انسانیت است، برای همین است که نقض آن در مورد خود به اندازه نقص آن در مورد هر کس دیگری جای اعتراض دارد و برای همین است که اصل کانتی حرمت نفس انسان به اعلامیه جهانی حقوق بشر راه پیدا کرده است. با توجه به بحثهای بالا رابطه اخلاق و آزادی از دید کانت به این ترتیب خلاصه میشود: عمل اخلاقی یعنی عمل به وظیفه به خاطر قانون اخلاقی. قانون اخلاقی یک امر مطلق است، اصلی که از ما میخواهد به همه اشخاص به عنوان هدف، فینفسه احترام بگذاریم. عمل من فقط زمانی آزادانهست که مطابق امر مطلق باشد، چون هر زمان مطابق امر مشروط عمل کنیم، به خاطر سود یا هدفیست که از بیرون من تعیین شده، پس در این حالت واقعا آزاد نیستیم و ارادهمان را خودمان تعیین نکردهایم. تنها در صورتی میتوانیم از اوامر طبیعت سرپیچی کنیم که خودمختارانه عمل کنیم (مطابق قانونی که خودمان برای خودمان میگذاریم) و این قانون نباید مشروط به نیازها و خواستههای خاص من باشد. به این ترتیت عمل «آزادانه» (یعنی خودمختارانه) و عمل «اخلاقی» (یعنی مطابق امر مطلق) با هم یکی و یکساناند. اینجا دو سوال را میتوان مطرح کرد: سوال اول اینکه رعایت قانون مطلق چطور با آزادی جور درمیآید؟ این امر در حالتی عملیست که واضع قانون خود من باشد. سوال دوم اینکه اگر خودمختاری یعنی عمل به قانونی که من برای خودم میگذارم، چه تضمینی هست که دیگران هم همین قانون اخلاقی را انتخاب کنند؟ ما قوانین اخلاقی را به عنوان افراد خاص (من و تو) انتخاب نمیکنیم، بلکه آنها را در جایگاه انسان صاحب عقل انتخاب میکنیم، بنابراین قانون اخلاقی به افراد بستگی ندارد.
جان رالز
کانت صحبت از یک توافق فرضی میکرد و قانونی را عادلانه میدانست که کل مردم با آن موافقت کرده باشند. اما توافق فرضی چطور میتواند کار اخلاقی یک توافق واقعی را بکند؟ جان رالز در کتاب «نظریه عدالت» به این سوال پاسخ میدهد. او میگوید راه فکر کردن به عدالت این است که از خودمان بپرسیم که در یک موقعیت برابر اولیه، ما کدام اصول را میپذیریم. او برای این حل این مساله یک آزمایش فکری طراحی میکند به این ترتیب که تصور کنید گروهی دور میز نشستهاند تا قرارداد اجتماعی را تنظیم کنند، اما فرض این است که آنها در پشت «حجاب جهل» قرار دارند به این معنی که نمیدانند در کجای جامعه قرار دارند (نمیدانند که فقیر هستند یا غنی، جنسیتشان چیست، از نظر سلامتی در چه وضعیتی قرار دارند، آیا در اقلیتی قرار دارند یا نه و ...). اگر افراد در این شرایط باشند، اصولی که در نهایت بر سر آن به توافق میرسند عادلانه خواهد بود. رالز «توافقی فرضی از موقعیت برابری اولیه» را قرارداد اجتماعی میداند. رالز معتقد است که دو اصل عدالت از این قرارداد فرضی به دست میآید: یک اینکه آزادیهای اولیه برابر (از قبیل آزادی بیان و مذهب) برای همه شهروندان تامین میشود، و دو اینکه برابریهای اجتماعی و اقتصادی نیز برآورده میشود.
برای فهم بهتر نیروی اخلاقی قرارداد فرضی رالز باید محدوده اخلاقی قراردادهای واقعی را بدانیم. وقتی دو نفر با هم معامله میکنند، شرایط توافقشان باید «منصفانه» باشد، اما قراردادهای واقعی، ابزارهای اخلاقی خودبسندهای نیستند، به این معنی که صرف این که دو طرف با هم معاملهای میکنند، آن معامله را منصفانه نمیکند. در مورد قراردادهای واقعی باید پرسید که آیا چیزی که سرش توافق شده منصفانه است؟ در جواب این سوال نمیتوان فقط به خود قرارداد اشاره و برای سنجش این که انصاف رعایت شده یا نه، معیار مستقل دیگری لازم است. اما این معیار را از کجا بیاوریم؟ قرارداد واقعی هنگامی وزن اخلاقی پیدا میکند که دو آرمان در آن لحاظ شده باشند: اول، خودمختاری (قراردادها چون اختیاریاند خودمختاری ما را منعکس میکنند و تعهداتی که به وجود میآورند از این جهت وزن دارند که ما خودمان آزادانه آنها را پذیرفتهایم)، و دوم، دوسویگی (تعهد اجرای قراردادها به معنی تعهد برای بازپرداخت به دیگران از لحاظ منفعتیست که به ما میرسانند). اما بیشتر قراردادهای واقعی این دو آرمان را ندارند. اگر من در برابر کسی قرار بگیرم که قدرت چانهزنی بیشتری دارد، موافقتم ممکن است کاملا اختیاری نباشد یا اصلا تحت زور به دست آمده باشد، یا اگر من با کسی که اطلاع بیشتری از موضوع دارد مذاکره کنم، معامله ما امکان دارد انتفاع متقابل به دنبال نیاورد و در حالت حادش ممکن است اصلا سر من کلاه گذاشته باشد. به عبارتی، بعضی توافقها گرچه اختیاریاند، اما به نفع هر دو طرف نیستند و گاهی ما متعهد به بازپرداخت منفعتی بر اساس دوسویگی میشویم در حالی که اصلا قراردادی در کار نبوده است.
توافق به تنهایی شرط «کافی» برای عادلانه بودن قرارداد نیست (معامله از حیث انتفاع متقابل به قدری نامتوازن است که وجه اختیاریاش نتواند عدم توازنش را جبران کند): توافق لولهکش و پیرزن برای پرداخت ۵۰۰۰۰ دلار برای تعمیر چکه لوله. به همین نسبت، توافق به تنهایی شرط «لازم» برای عادلانه بودن قرارداد نیست (اگر انتفاع متقابل به قدر کافی روشن باشد، ادعای دوسویگی اخلاقی میتواند بدون توافق هم صادق باشد یا به عبارتی تعهد ممکن است بدون توافق ایجاد شود): مثال شیشهپاککن سر چهارراهها که بدون اجازه راننده شیشه ماشین را میشستند و بعد مزدش را درخواست میکردند. اما بدون توافق، مرز بین کار و گدایی مخدوش میشود. در رابطه با دو اصل عدالت (آزادیهای اولیه و برابریهای اقتصادی-اجتماعی)، رالز معتقد است که از خودمان بپرسیم در موقعیت برابری اولیه (پشت حجاب جهل) ما چه اصولی را انتخاب میکنیم. با اتکا به این مدل، اصل برابری آزادیهای اولیه برای همه پذیرفته میشود، اما چه اصلی را باید انتخاب کنیم تا نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی چاره شوند؟ رالز در پاسخ میگوید «اصل تفاوت» به این معنی که تنها آن نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی مجازند که به نفع محرومترین اعضای جامعه باشند. این اصل بدون ایجاد مانع برای افراد بااستعدادتر، توزیع نابرابر استعدادها و موهبتها را اصلاح میکند.
اما دو ایراد به اصل تفاوت رالز وارد میشود: یک، مشوق: اگر بااستعدادها فقط به شرط این که به محرومان کمک کنند از استعدادهایشان منتفع شوند، آیا ترجیح نمیدهند که کمتر کار کنند؟ رالز در پاسخ میگوید که این اصل، اجازه استفاده از نابرابری درآمدها به عنوان مشوق را میدهد، به شرط آنکه مشوق برای کمک به محرومان لازم باشد. برای مثال کم کردن از مالیات ثروتمندان صرفا برای بالا بردن تولید ناخالص داخلی کافی نیست، اما اگر این مساله رشد اقتصادی را بالا ببرند و زندگی بهتری برای محرومان محیا کنند، در این صورت اصل تفاوت با آن مخالفتی ندارد. دو، تلاش: جواب تلاش را چه میدهید؟ آیا فردی مثل مایکل جردن شایستگی بردن مزد زحمتش را ندارد؟ رالز پاسخ میدهد که تلاش هم حتی ممکن است متاثر از احتمالاتی باشد که ما خودمان نقشی در ایجاد آنها نداشتهایم. برای مثال در تفاوت بچه اول و دوم خانواده نشان داده شده که بچههای اول اخلاق کاری قویتری دارند و پولسازترند و البته کسی نمیتواند ادعا کند که دست خودش بوده که اول به دنیا آمده. اگر چیزی جبری مثل تولد بتواند گرایش ما به کار و تلاش آگاهانه را تحت تاثیر قرار دهد، پس رالز بیراه نمیگوید.
ارسطو
فلسفه سیاسی ارسطو دو اصل اساسی دارد: یک اینکه عدالت جنبه غایی دارد، به این معنی که برای تعریف حق، لازم است که ما غایت (مقصود و هدف) عمل اجتماعی مورد بحث را بدانیم، و دو اینکه، عدالت جنبه افتخاری دارد. استدلال درباره غایت یک عمل تا حدودی عبارت از استدلال یا بحث در این زمینهست که چه فضیلتهایی را باید افتخار دانست و به آن پاداش داد. نظریههای جدید عدالت میکوشند مسائل انصاف و حق را از مباحث افتخار و فضیلت و استحقاق اخلاقی جدا کنند. پی اصول عدالتی میگردند که نسبت به هدفها بیطرف باشند و به انسان اجازه دهند هر هدفی را که خودش میخواهد انتخاب و دنبال کند، اما ارسطو اعتقاد دارد که عدالت نمیتواند به این صورت بیطرف باشد. به عقیده او، بحث عدالت، ناگزیر بحث درباره افتخار و فضیلت و چیستی زندگی خوب است. به عبارتی او ادعا میکند که برای تعیین عادلانهترین شکل توزیع خیر، باید دید که غایت یا هدف خیری که توزیع میشود چیست. از نظر ارسطو، عدالت یعنی این که به هر کس طبق شایستگیاش، آنچه حق اوست، داده شود. اما حق هر کس چقدر است و دلیل شایستگی و استحقاق چیست؟ مسیر استدلال او، از هدف امر خیر تا تخصیص خیر، «غایتگرایانه» است. برای مثال تفکر غایتگرایانه میتوان به دادن بهترین ساز به بهترین نوازنده و زمین تنیس به بهترین بازیکن نه بهترین دانشمند یا پولدارترین فرد اشاره کرد. اما، غایت در اغلب موارد بدیهی نیست و قابل بحث است. برای مثال غایت و علت وجودی دانشگاه چیست و چه کسی باید از حضور در آن برخوردار شود؟
امروزه وقتی صحبت از عدالت توزیعی میشود بیشتر منظور توزیع درآمدها و فرصتهاست، اما مقصود ارسطو عمدتا در مورد منصبها و افتخارات بود. از نظر ارسطو هدف سیاست این است که امکان پرورش استعدادها و فضیلتهای متمایز انسانی را برای مردم فراهم کند. اما اگر غایت جامعه سیاسی برای این است که زندگی خوب را ترویج کند چه پیامدهایی در توزیع مناصب و افتخارات به وجود میآید؟ ارسطو معتقد است که آنانی بیشترین سهم را در این بین خواهند داشت که در فضیلتهای مدنی سرآمد باشند و در رایزنی درباره خیر جمعی بهترین باشند. آنهایی که محسنات مدنی بیشتری دارند (نه ثروت، مانند الیگارشها، یا جمعیت بیشتر، مانند دموکراتها) باید بیشترین سهم از اعتبار و نفوذ سیاسی را داشته باشند.
جمعبندی
در دو دیدگاه کانت و رالز، حق بر خیر مقدم است. اصول عدالتی که وظایف و حقوق ما را تعیین میکنند باید نسبت به فهمهای مختلف از زندگی خوب بیطرف باشند. کانت میگوید برای رسیدن به قانون اخلاقی، ما باید خودمان را از علایق و اهداف احتمالیمان جدا کنیم. رالز معتقد است که در تفکر راجعبه عدالت، ما باید نیات، تعلقات و تصورات خاص خودمان را از خیر و خوبی کنار گذاریم. منظور او از این که در پس حجاب جهل باید به عدالت فکر کرد این است. ولی ارسطو معتقد نیست که اصول عدالت میتوانند و باید نسبت به مفهوم زندگی خوب بیطرف باشند. برعکس، او اعتقاد دارد که یکی از اهداف قانون اساسی عادلانه این است که شهروندان خوب بسازد و منشهای خوب بپرورد. او تفکر درباره عدالت را بدون تامل درباره معنی خوبیهایی که جوامع اختصاص میدهند (مانند مقامها، افتخارات، فرصتها و ...) ممکن نمیداند.